عقاید فروید در زمینه ماهیت ساختاری شخصیت، در اوایل كارش با آنچه كه بعدا مطرح كرد تفاوت دارد. در ابتدای كار، او شخصیت را با توجه به سطوح آگاهی، مورد توجه قرار داده و آن را شامل بخشهای هشیار، نیمههشیار و ناهشیار میدانست.[۱] هشیار، شامل تمام احساسها و تجربههایی است كه در هر لحظه معین از آنها آگاهیم. برای مثال هنگامی كه شما این واژهها را میخوانید ممكن است نسبت به لمس كردن قلمتان، دیدن صفحه كتاب، اندیشهای كه میكوشید درك كنید و به صدای پرندهای از فاصله دور، هشیار باشید.
فروید، هشیاری را جنبه محدودی از شخصیت میدانست؛ زیرا تنها بخش كوچكی از افكار، احساسها و خاطرات ما در هر لحظه در آگاهی هشیار وجود دارد. او ذهن را به كوه یخی تشبیه كرد[۲] که بخش هشیار مانند قسمت مشهود قطعه یخ شناور، كوچك و بیاهمیت است و تنها نماینده جنبه ظاهری كل هر شخصیت است.[۳] این سطح شامل نیروهای عقلی نظیر حافظه، دقت و توجه، تصور از بدن و آگاهی از حالتهای عاطفی است.[۴] مهمترین قسمت ذهن، كه نقش بسیار حساسی در نظریه روانكاوی دارد، ناخودآگاه(ناهشیار) است. تا زمان فروید، روانشناسان و فلاسفه پدیدههای فكری را ارادی و نتیجه ضمیر خودآگاه(هشیار) انسان میپنداشتند، اما فروید اولین كسی بود كه به صراحت از روان ناخودآگاه و چگونگی تشكیل و تجلیات آن سخن راند.
به نظر فروید، قسمت اعظم رفتار ما....