بر بالای کوهی در دوردست دو مرد زاویه نشین و گوشه گیر خدا را عبادت می کردند و یکدیگر را دوست داشتند این دو مرد از تمام دنیا یک کاسه گلین داشتند و بس.
یک روز روحی خبیث وارد قلب زاویه نشین پیرتر شد و او به دوست جوانش گفت:من قصد دارم از اینجا بروم بیا دارایی خود را تقسیم کنیم.
ادامه مطلب...
یک روز روحی خبیث وارد قلب زاویه نشین پیرتر شد و او به دوست جوانش گفت:من قصد دارم از اینجا بروم بیا دارایی خود را تقسیم کنیم.
تاریخ: چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:جالب,خواندنی,شعر,ادبیات,داستان کوتاه,دهلران,دهلران پی سی,محمد میرحسنی,جبرا خلیل جبرا,زاویه نشین,,
ارسال توسط
آخرین مطالب